دیشب از اون شبایی بود که از فرط خستگی حتی مسواکم نزدم(!!!!!) چه برسه به بقیه کارای روتین آخر شبم.
ساعت ده که از راه کلاس زبان رسیدم خونه، فقط لباسامو درآوردم، چراغو خاموش کردم، رفتم زیر پتو و . مُردم :)))
خلاصه که روز سنگینی بود امروزم هم همینطور.
تنها تفاوتش این بود که تونستم ظهر یکم بخوابم، به جبران اینکه باید بشینم تا بوق سگ بیوشیمی بخونم????????‍♀️
و دوباره فرداااااا هم همینقدر سنگینه. دوباره تا عصر دانشگاه و فشرده درس خوندن و پشت بندش دو ساعت و نیم کلاس زبان.
و مثل همیشه بیام خونه و. بمیرم :)))

+الکی الکی تا خرخره واسه خودم مشغله درست کردم.
دانشگاه و یه کوه امتحان. باشگاه. کلاس زبان. ویولن.
خود قسمت دانشگاهش واسه هفت پشتم کافیه، واقعا درک نمیکنم با چه عقل و انرژی بقیشو آوردم تو زندگیم!????????

 

زبان ,کلاس زبان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Art akant جزئیات نابودی زمین در سال 2018 مجله آنلاین خبری لپ تاپ ایران یاد آر دانلود تحقیق انتخاب رشته کنکور سراسری تجربی، ریاضی و انسانی فروشگاه خرید آنلاین روشنایی بیا برا خرید ترجمه متن درس های عربی دهم